احساس آرام _ ارتباط با ضمیرناخودآگاه ، کائنات



 

 

خواستن توانستن است.

اگر آرام و مثبت اندیش باشید. اگر خودتان را لایق بدانید و باور خوب و مثبتی از خود داشته باشید آنگاه کائنات برایتان معجزه خلق می‌کنند. اتفاقاتی در زندگی شما رخ می‌دهد که قبل از آن حتی کسی نمی‌توانست تصورش را هم داشته باشد.


برای روشن تر شدن موضوع می‌خواهیم اشاره‌ای کوتاه به فیلم ایرانی و موفق  "هزارپا"  داشته باشیم. زیرا که موارد زیادی از فرمولهای مطرح شده در کتاب "بیندیشید و ثروتمند شوید" اثر ارزشمند و جاودانه ناپلئون هیل در این فیلم گنجانده شده است.

من نمی‌دانم  در مطرح کردن این تکنیک‌های ارزشمند، عمدی در کار بوده یا خیر، اما در هر حال این فیلم آنقدر حاوی نکات مثبت و ارزشمند در مورد تکنیک‌های موفقیت است که بارها باید آن را دید و در کنارش کتاب فوق را مطالعه نمود [.]


احساس آرام _ ارتباط با ضمیرناخودآگاه ، کائنات

نقدی کوتاه بر فیلم توقیف شده خرس !

خرس فیلمی است به نویسندگی و کارگردانی خسرو معصومی و تهیه کنندگی جواد نوروز بیگی که در سال 1390 ساخته شد.

این فیلم توقیف شده اجازه اکران پیدا نکرد. تا اینکه در دهم شهریور ماه 1399 نسخه کامل آن بدون اطلاع تهیه کننده و کارگردان و بنیاد سینمائی فارابی در یوتیوب منتشر شد!

این فیلم داستان مرد رزمنده ای است که پس از حدود هشت سال اسارت در اردوگاه عراقی ها به شهر خود باز می گردد و با کمال تعجب متوجه می شود که همسرش ازدواج  کرده است.

بازیگران اصلی  فیلم که به دلیل موثرتر بودن نقش آنها در اینجا بیشتر به آنها پرداخته شده عبارتند از:

پرویز پرستوئی در نقش نورالدین شوهر اول گلی

مریلا زارعی در نقش گلی

فرهاد اصلانی در نقش افرا شوهر دوم گلی

علی اوسیوند در نقش خلیل برادر نورالدین

خلاصه ای از بیوگرافی نورالدین:

نورالدین در ابتدای جنگ بین ایران و عراق بر اثر موج انفجار بیهوش شده و به اسارت نیروهای عراقی در می‌آید. او حدود هشت سال در اسارت به سر می برد. حافظه ی خود را از دست داده و کسی را نمی شناسد.

پس از هشت سال به شهر خود باز می گردد و با در بسته مواجه می شود. همسرش ازدواج کرده و هم اکنون صاحب دو فرزند است.

 

نورالدین هنگام بازگشت به خانه با در بسته روبرو میشود.

 

 

همسر سابق نورالدین گلی هم ظاهرا" با این ازدواج موافق نبوده است. او هنوز دل درگروی نورالدین دارد. این را وقتی می فهمیم که نورالدین به خانه گلی می رود و با او صحبت کرده و از او درخواست می کند که مجددا" رجوع نموده و با وی زندگی کند.

گلی علی الرغم میل باطنی خود و گویا از روی ناچاری پاسخ می دهد که دیگر دیر شده و او هم اکنون صاحب دو فرزند است. 

نورالدین اصرار می کند که گلی رجوع کند و گلی هم با اینکه دلش می خواهد اما به خاطر ترس شدیدی که از شوهر خود افرا دارد جرات نمی کند با قاطعیت به نورالدین پاسخ مثبت بدهد.

نورالدین در خانه همسر سابقش از او تقاضای رجوع می کند.

 

بلاخره سر میز غذا، گلی با ترس و لرز موضوع آمدن نورالدین به خانه آنها را به افرا می گوید. افرا با شنیدن این حرف به شدت عصبانی شده و از کوره در می رود و از اینکه یک مرد غریبه وارد خانه اش شده و با همسرش به گفتگو پرداخته است شاکی می شود. از گلی توضیح می خواهد اما گلی گویا زبانش بند آمده است. حتی جرات نمی کند که صحبت های رد و بدل شده در بین خودشان را بازگو کند. افرا این سکوت گلی را به حساب رضایت و تمایلش به ارتباط با نورالدین می گذارد و بیشتر عصبانی و خشمگین می شود.

سکوت گلی موجب می شود تا شک و تردید افرا بیشتر شده و در ادامه گلی را مورد ضرب و شتم قرار می دهد. در این هنگام با سیلی محکمی که به صورت نحیف و رنجور گلی می زند  او را روی راه پله پرت می کند.

افرا بخاطر ارتباط همسرش با شوهر اول خود او را کتک می زند.

افرا گلی را تهدید می کند که اگر یک بار دیگر نورالدین در خانه او آفتابی بشود هر چه دیده از چشم خودش دیده است. افرا هنگامی که با اتومبیل پاترول 4 خود پسرش را به مدرسه می برد در بین راه متوجه می شود که نورالدین با موتور گازی خود در حال رفتن به سمت خانه آنهاست. 

افرا نورالدین را متوقف کرده و از خودرو پیاده می شود. او را تهدید کرده و موتورش را به زمین می اندازد. وی را تهدید کرده و با تشر وی را مجبور می کند تا راه آمده را به سمت خانه خودش باز گردد.

افرا نورالدین را تهدید می کند که دیگر سمت خانه آنها آفتابی نشود.

یک بار دیگر گلی و نورالدین اما این بار بصورت تصادفی یکدیگر را ملاقات می کنند. این ملاقات زمانی در قبرستان  رخ می دهد که نورالدین جهت اندازه گیری و ساختن در ورودی مقبره امامزاده در آنجا حضور داشته است.

هنگام بازگشت گلی به خانه، نورالدین او و دخترش را در راه همراهی می کند. دخترش را روی موتور نشانده و خودشان پیاده حرکت می کردند. در این هنگام ناگهان سرو کله افرا مانند عجل معلق پیدا می شود.

نورالدین و گلی در هنگام بازگشت از امامزاده

 

 گلی با سرعت دخترش را بغل کرده و از نورلدین دور می شود. افرا این بار خشمگین تر از همیشه به سراغ نورالدین می رود. او را مجددا" با فریاد تهدید کرده و این بار با چاقویی که در دست داشت ضربه ای به پشت کتف او وارد می کند. در این هنگام گلی با دیدن این صحنه می خواهد به سمت نورالدین بیاید که با تهدید چاقوی افرا به داخل اتومبیل بر می گردد.

افرا با چاقو به نورالدین حمله می کند و او را مجروح می نماید.

 

او عصبانی تر از گذشته است. زیرا تصور می کند که بین همسرش گلی و نورالدین سر و سری وجود دارد که او بیخبر است. یک بار دیگر هنگام بازگشت به خانه، گلی را به اتاقی برده و این بار با شدت بیشتری مورد ضرب و شتم و کتک کاری قرار می دهد.

نورالدین به یکی از دوستان دوران جبهه که یک است متوسل می شود که شاید بتواند راهی برای رجوع همسر سابقش پیدا کند. اما وی می گوید که این کار عملا" در حال حاضر غیر ممکن است. مگر اینکه گلی از افرا جدا بشود که این هم ظاهرا" در مرام و باور مردی خشن و به دور از منطق مانند افرا امکان نداشت.

نورالدین از دوست  خود در مورد رجوع همسرش راهنمائی می گیرد.

مشکل پشت سر مشکل پدیدار می شود. افرا به پسرش رسول می گوید که او پدر واقعی وی نیست و در حقیقت پدر واقعی او نورالدین است. گلی از این بابت ناراحت می شود و بر سر این موضوع هم یک دعوای دیگر راه می افتد. گلی پسرش را در آغوش می گیرد و گفته ی افرا را تائید می کند. الان دیگر رسول می داند که نورالدین پدر واقعی اوست.

بلاخره گلی به پسرش می گوید که نورالدین پدر واقعی او است.

تا اینجا فقط جنگ و دعوا بود اما از این به بعد شرایط متفاوت می شود. عشق و علاقه ی شدید گلی به نورالدین و عدم علاقه و نفرت از افرا باعث می شود که گلی درخواست طلاق بدهد. وقتی مامور دادگستری برگ دادخواست را به وی تسلیم می کند افرا کاملا" خراب می شود. از آن خراب شدن هایی که می تواند عاقبت نافرجامی به دنبال داشته باشد. و از اینجا بدترین اتفاقات و لحظات برای زندگی گلی شروع به رقم خوردن می کند. چون افرا دیگر فقط عصبانی و خشمگین نیست بلکه الان مانند یک آدم مار زخم خورده است. او خیال می کند به شدت مورد اجحاف قرار گرفته و باید از خود و حریم خصوصی خود محافظت کند. در این حالت به فکر انتقام می افتد.

تسلیم برگ دادخواست طلاق از طرف گلی به افرا

روزی که در حال بازگشت از دادگاه هستند یک روز برقی سرد زمستان است. دختر کوچک به بهانه دستشوئی از مادرش می خواهد تا بایستند. اتومبیل توقف می کند. گلی دخترش را از اتومبیل پیاده کرده و او دوان دوان به سمت دیگر جاده حرکت می کند. گلی به دنبال دخترک به آن سمت جاده می رود. وقتی که کمی دور شدند آنگاه افرا از اتومبیل پیاده می شود. پسر کوچکشان رسول در صندلی عقب اتومبیل خواب است. او نمی داند که تا لحظاتی دیگر نه مادر دارد و نه خواهر! افرا به سمت آنها حرکت می کند. به نزدیک گلی که می رسد توقف می کند. گلی برگشته و افرا را در حالی که یک اسلحه کلت کمری به دست دارد مشاهده می کند. ترس تمام وجودش را فرا گرفته است. با شناختی که از افرا دارد شاید اکنون دیگر می داند که کار تمام است. افرا مانند یک مار زخم خورده است. با شکلیک یک گلوله گلی را از پا در آورده و وی نقش زمین می شود. در این هنگام با شنیدن صدای شلیک گلوله دخترک با شتاب به سمت مادر خود که به زمین افتاده می دود. گریه را سر می دهد و بر روی جنازه مادرش ناله می کند. در این هنگام به سمت پدر خود می دود و از او که در حال ترک کردن محل است می خواهد که به مادرش کمک  کند. اما افرا دیگر به مرز کامل جنون رسیده است. گلوله ای هم به بدن نحیف و کوچک دخترک شلیک کرده و او را هم از پا در می آورد.

 

افرا گلی و دختر خردسالش را در جنگل و به ضرب  گلوله به قتل می رساند.

رسول با شنیدن صدای اولین گلوله که به سمت مادرش شکلیک شده بود از خواب بیدار شده و از اتومبیل بیرون می آید. وقتی نزدیک می شود در کمال ناباوری می بیند که پدرش گلوله ای هم به خواهر کوچکش زده و او را هم از پا در می آورد. به شدت می ترسد و از آنجا فرار می کند تا این خبر را به نورالدین پدر واقعی خودش بدهد. افرا گلی و دخترش را در همانجا به خاک می سپارد و از آنجا دور می شود. نورالدین با شنیدن خبر کشته شدن گلی و دخترش به دنبال افرا در جنگل به جستجو می پردازد. بلاخره او را در بالای یک آبشار می یابد. افرا که در حال شستشوی سرو صورت خود است به یکباره  نورالدین را در حالی که اسلحه وی را از روی زمین برداشته است مقابل خود می بیند. نورالدین افرا را تهدید می کند که اگر دست از پا خطا کند او را خواهد کشت اما افرا دیگر به آخر خط رسیده است. البته او خیلی وقت پیش از این به آخر خط رسیده بود. در حالی که وسط پیشانی خودش را نشان می دهد از نورالدین می خواهد تا به وی شلیک کند. در همین حین در حالی که عقب عقب می رود به یکباره از بالای آبشار به پائین سقوط کرده و او هم از بین می رود. اکنون دیگر نورالدین متهم به قتل غیر عمد است. 

نورالدین افرا را در جنگل پیدا کرده و او را تهدید می کند.

نورالدین بازداشت می شود و به زندان می افتد. مشخص نیست که چه مدتی در زندان است اما وقتی که آزاد می شود موهای سر و صورتش کاملا" سفید شده است. 

 

نورالدین پس از سالها زندانی شدن به خاطر قتل غیر عمد الان آزاد شده است.

در این قسمت فیلم یک بار دیگر نورالدین را با یک چمدان کهنه و قدیمی در دست می بینیم که در حال بازگشتن به سمت خانه است. این قسمت فیلم درست شبیه همان زمانی است که وی پس از هشت سال دوری از خانه و کاشانه به شهر خود بازگشته بود. اما این بار دیگر نرده های در ورودی حیاط زنگ زده و غبار گرفته و بسته و به زنجیر کشیده  نبود. رنگ سفید روشن خورده و باز است. یعنی اینکه در اینجا کسانی در حال زندگی هستند. زندگی اینجا جریان دارد.

نورالدین پس از سالها دوباره به خانه باز میگردد اما این بار در خانه باز است.

از دور دخترک کوچکی را می بیند که دقیقا" هم سن و سال دختر کوچک گلی است. او در حال لی لی بازی کردن است. نورالدین او را گلی صدا می زند. گلی دخترک کوچک بر می گردد و وقتی نورالدین را می بیند با خوشحالی فریاد می زند:" آخ جون پدربزرگ"!

 رسول در این سالهایی که نورالدین در زندان بوده ازدواج کرده است. الان او دخترکی دارد که به یاد مادرش گلی نامش را گلی گذاشته اند. نورالدین گلی را در آغوش می گیرد و می بوسد. شاید این بهترین حالت برای تداعی شدن یاد گلی خودش باشد.

نورالدین نوه خود را که به یاد همسرش گلی نام نهاده اند را در آغوش گرفته است.

تحلیل و بررسی فیلم:

همانگونه که ملاحظه شد هر کدام از شخصیت های فیلم گویا به نوعی از یک اختلال روانشناختی رنج می برند. نورالدین پس از هشت سال سختی و مشقت و فشار روحی و روانی طاقت فرسا به خانه برگشته و انتظار دارد که همسرش می بایست همچنان منتظر او می مانده با اینکه برادرش خلیل خبر شهادت وی را به گلی داده بود.

نورالدین انتظار داشت که گلی به راحتی رجوع کند. یعنی این چند سال زندگی با شوهرش افرا را نادیده بگیرد و به یکباره از وی جدا بشود. خب این درخواست غیر عقلانی و غیر منطقی است.

اگر نورالدین از سلامت روان کافی برخوردار بود هرگز چنین پیشنهادی به گلی نمی داد. اصلا" به در خانه وی نمی رفت. خوب بهرحال هر چند طلاق غیابی صادر شده و هم اکنون آنها دیگر زن و شوهر نیستند.

نورالدین می توانست با این موضوع طور دیگری برخورد کند. می توانست حتی تا مدت ها سراغی از گلی نگیرد. بعد از اینکه مدتی از حضورش گذشت آنگاه به صورت غیر مستقیم و از طریق خواهر یا مادر گلی از وی سراغ می گرفت و جویای حالش می شد. نه اینکه مستقیم و چکشی به در خانه وی رفته و باعث آبرو ریزی گلی بشود.

این از نورالدین، اما گلی هم می توانست بهتر و عاقلانه تر عمل کند که نکرد. که البته این هم نشانه دیگری از بیمار بودن وی دارد. او کاملا" افسرده است و حتما" باید در این مدت مورد درمان قرار می گرفت. خودش به نورالدین گفت که بعد از اینکه خلیل خبر شهادت وی را به او داده تا مدت ها خودش را در خانه حبس کرده و کارش فقط گریه و زاری بوده است. او هم به نوعی از اختلال روانشناختی رنج می برده است. اگر نبود وقتی که نورالدین به در خانه وی آمد با شنیدن صدای وی از زنگ آیفون حتی اجازه ورود به خانه را به نورالدین نمی داد. چه برسد به اینکه او را به درون خانه راه بدهد و با او درد دل هم بنماید.

با وجود داشتن شوهر و دو بچه، پرداختن و توجه به شخص دیگری هر چند که قبلا" همسر ایشان بوده باشد اشتباه محض است. دلبستگی و ارتباط نامتعارف زن و مرد متاهل همیشه مسئله ساز خواهد بود.  این هم از اشتباه گلی خانم. حالا می رسیم به جناب آقای افرا.

افرا هم بنوعی از اختلال روانشناختی رنج می برد. یک آدم همیشه عصبانی و خشمگین و مغرور که همسرش حتی جرات نمی کند به راحتی با او حرف بزند  با ترس و لرز به وی سلام می کند. این مرد با این تفکر و روان ناسالم با مشاهده ی ارتباط همسرش با یک مرد غریبه، خب دیگر مشخص است که چه رفتاری از وی سر خواهد زد. از افراد عصبی مزاج و خشمگین هر عکس العملی قابل انتظار است.

افرا اگر یک شخصیت سالم داشت و به مسائل با منطق و آرامش نگاه می کرد آنگاه با دیدن مراجعه و حضور نورالدین در خانه اش و صحبت با گلی، رفتار متفاوتی از خود نشان می داد. او می توانست به آرامی با گلی صحبت کند. نه اینکه آنچنان عصبانی و خشمگین بشود که گلی حتی جرات نکند دیالوگ های ردو بدل شده بین خودشان را برای وی بازگو کند. هرچند این خشم و عصبانیت و بد رفتاری افرا، خود مشوقی شد برای تمایل بیشتر گلی به سمت نورالدین و جدائی!

افرا می توانست به گلی تفهیم کند که حضور یک مرد غریبه در خانه صحیح نیست و اگر این ارتباط ادامه دار بشود آنگاه ممکن است برایشان مخاطره آمیز باشد. در نهایت وقتی دید که گلی وقعی به حرفها و نصحیت وی نمی دهد می توانست از راه قانونی اقدام کرده و در صورت وم از هم جدا بشوند.

گلی با اینکه ته دلش هنوز به نورالدین علاقمند است اما حاضر نیست زندگی فعلی خودش را فدای احساساتش کند. افرا باید کمی به گلی فرصت می داد. بهرحال هرچه باشد آنها زمانی با هم زن و شوهر بوده اند. یک گفتگوی ساده که اشکالی ندارد. نورالدین یک رزمنده بوده است. او یک فرد مذهبی است. هرگز و تحت هیچ شرایطی دست به کار غیر اخلاقی نمی زد. گلی هم چنین است. گلی زنی پاکدامن و آبرو دار است که به هیچ عنوان حاضر نمی شود کار خطایی انجام بدهد.

پس اگر افرا کمی مهلت می داد و صبوری به خرج می داد و به  گلی اجازه می داد تا آنها خودشان را مجددا" پیدا کنند بعد از چند وقت آتش اشتیاق هر دوی آنها فروکش می کرد. در ثانی اصلا" گیریم که گلی پایش را در یک کفش کرده و بخواهد از افرا جدا بشود. چه اشکالی دارد؟ آیا افرا باید عصبانی شده و همسر و دخترش را به ضرب گلوله از پا در بیاورد؟ 

گلی نظر مساعدی نسبت به افرا نداشت. از او می ترسید. همیشه استرس و نگرانی داشت. خب وقتی افرا می دید که همسرش تمایلی به ادامه زندگی با وی ندارد می توانست از وی جدا بشود. قرار نیست که هر کسی با یکی دیگر ازدواج کرد تا آخر عمر باید تحت هر شرایطی کنار هم زجر بکشند؟

ماندن و حضور زن و شوهر در کنار هم زمانی مفید و ارزشمند است که هردو نفر زن و شوهر از یکدیگر راضی و خوشنود باشند. از اینکه در کنار هم باشند لذت ببرند. از هم صحبتی یکدیگر لذت ببرند. نه اینکه یکی مانند موش باشد و دیگری مانند گربه. هر لحظه با دیدن یکدیگر حالشان خراب بشود.

اما نکته جالب اینجاست که اگر حتی یکی از این سه شخصیت فیلم کمی از سلامت روانی برخوردار بودند آنگاه این وضعیت و داستان به گونه ای دیگر می تونست رخ بدهد. به گونه ای که دیگر افراد کمتر آسیب ببینند. اما افسوس که هر یک به تنهائی کوله باری از اختلالات و مشکلات روحی و روانی را با خود به همراه داشتند که باعث شده بود اوضاع نابسمان آنها در آخر منجر به از بین رفتن آنها بشود.

عشق و عاشقی:

بعضی از افراد تصور می کنند که عاشق و معشوق یعنی اینکه آنها باید تحت هر شرایطی مطیع هم باشند و بدون اجازه هم حتی آب هم نخورند. در حالی که عشق و عاشقی اصلا" این چنین نیست. عاشق واقعی رضایت خودش را در خوشنودی و رضایت معشوق می بیند. هر کاری که باعث خوشنودی و رضایت معشوق بشود باعث دلخوشی و رضایت عاشق خواهد بود.

مردی که همسرش را به اتهام ارتباط نامتعارف داشتن با مرد دیگری به قتل می رساند عاشق نیست. او هرگز عاشق نبوده است. همسرش را دوست نداشته است. همین عاشق نبودن و عدم علاقه واقعی به همسرش باعث شده که وی این خلع محبت و عاطفه را به صورت نامتعارف در جائی دیگر و از طرف فرد دیگری دریافت کند.

باور کنید من اینجا نمی خواهم از حرکت ناپسند و به دور از اخلاق آن خانم یا آن آقا که به همسرش خیانت کرده طرفداری کنم و کارش را موجه جلوه دهم. اصلا" چنین نیست. اما می خواهم بگویم که اگر آن شوهر واقعا" عاشق بود هرگز همسرش به بیراهه گشیده نمی شد. زیرا عاشق و معشوق فقط به دنبال آن هستند که رضایت یکدیگر را جلب کنند. هیچ زور و اجباری در کار نیست.

مردی که همسرش به بیراهه کشیده شده باید خودش را ملامت و سرزنش کند نه همسرش را.

آن مردی که همسرش به او علاقمند نیست باید علت را در خودش جستجو نماید نه در ایراد گرفتن در برخورد همسرش.

زن ها بسیار قابل احترام هستند. آنها فرشته هایی هستند که خداوند در روی زمین برای آسایش بقیه انسان ها قرار داده است. باید قدردان آنها بود. نمونه این زن ها یکی مادر است. به راستی مادر را چگونه می توان توصیف کرد. مگر می شود که بزرگی و عظمت مادر و در کل زن را براحتی توصیف کرد؟

پدری که دختر نوجوانش را به دلیل ارتباط داشتن با نامزدش به قتل می رساند عاشق نیست. او هرگز عاشق نبوده است. او حتی معنی عشق را نمی داند. اگر او عاشق دخترش بود می دانست که رضایت عشقش رضایت خود اوست. می دانست که اگر دخترش با نامزد فعلی خود احساس خوبی دارد پس وی هم باید راضی باشد به رضای او. این است معنی عشق و عاشقی واقعی. در عشق و عاشقی واقعی هرگز اجبار  و خشم و احساسات منفی وجود ندارد. 

در ابتدای فیلم می بینیم که هنوز هیچ اتفاق نامتعارفی رخ نداده است. گلی فقط با نورالدین حرف زده است. حرف زدنی که می تواند بین یک زن و مرد همسایه یا فامیل هم انجام بشود. حالا این اتفاق در خانه افتاده است. وقتی که همسر افرا به صورت شفاف و بدون پنهان کاری موضوع آمدن نورالدین به خانه را بازگو می کند یعنی چه؟ یعنی اینکه من ریگی در کفش ندارم. یعنی اینکه تو می توانی به من اعتماد کنی. چقدر باید فکر و ذهن و روان یک انسان ناراحت باشد که به دلیل صحبت کردن همسرش با یک مرد غریبه این چنین به هم بریزد و همسرش را جلوی چشمان فرزندان خردسالشان مورد ضرب و شتم قرار بدهد. این فرد حتما" نیاز به روانپزشک دارد. نیاز به درمان داروئی دارد. اگر معالجه نشود قطعا" به خود و اطرافیان خود آسیب جدی وارد خواهد کرد.

چقدر حال این آدم باید خراب باشد که همسرش را به چشم یک کلفت و مستخدم ببیند و حتی اجازه اظهار نظر به او ندهد.

همانطور که ملاحظه می شود برخوردار بودن از یک سلامت روان باعث خواهد شد که زندگی ما همیشه در بهترین حالت خود جاری باشد. آیا می شود زندگی به گونه ای باشد که هرگز اتفاقات ناخوشایند رخ ندهد؟

پاسخ این سوال بله است. بله می شود. امکان دارد. اگر ما از یک وضعیت روحی و روانی سالم برخوردار باشیم و همیشه افکار و باور مثبت در ذهن داشته باشیم هرگز اتفاقات و رویدادهای ناخوشایند را شاهد نخواهیم بود.

اتفاقات خوشایند یا ناخوشایند زندگی همه نتیجه سخنان و افکار و خصوصا" احساسات مثبت و منفی ماست که در قالب اتفاقات خوب یا بد به خود ما باز می گردند. در این جهان هیچ رویدادی تصادفی نیست. سخنانی که به زبان می آوریم. افکاری که ازذهن ما می گذرند. رفتاری که از خودمان نشان می دهیم همه تبدیل به احساسات مثبت یا منفی در ما خواهند شد.

احساسات منفی یا مثبت وقتی به کائنات مخابره می شوند آنگاه این پیام ها به معادل فیزیکی خودشان تبدیل شده و سر راه ما قرار می گیرند. هیچ اتفاق خوب یا بدی به خودی خود برای ما روی نمی دهد. مگر اینکه ما خودمان آن را درخواست و جذب کرده باشیم.

توصیه اکید از طرف جامعه روانپزشکان و روانشناسان آن است که با مشاهده رفتارهای نامتعارف در خود یا اطرافیان خود، حتما" آن مورد را با یک روانپزشک یا روانشناس در میان گذاشته و از ایشان راهنمائی بخواهیم.

 

 


احساس آرام _ ارتباط با ضمیرناخودآگاه ، کائنات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

یادگیری آلمانی با فیلم وسریال مطالب شاخ و جدید اینترنت فرش بک لینک و رپورتاژآگهی ترک خود ارضایی | مشاوره و آموزش دکتر سایت بازار تبلیغات هوشمند ایران 17266761 جهان بالیوود پرس حرارتی سابلیمیشن عکس برگردان09118117